دخترشرقی

سلام به وب من خوش آمدید(آرزو)

من زانوهایم را به آغوش کشیده بودم

 

وقتی او برای آغوش دیگری زانو زده بود!

 

نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:داستان, عشق,معنی عشق, عشق واقعی,ساعت 1:13 توسط آرزو| |

روزگار عجیب و غریبی شده باید از عشق

 

نوشت تا بیاموزیم بیش از پیش به هم

 

عشق بورزیم. حالا داستان بخونید!!!

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی

 

آبله سختی گرفت وبستری شد

 

نامزدش هر روز به عیادتش می رفت

 

و از درد چشمانش می نالید بیماری

 

زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش

 

 را پوشاند.مرد جوان عصا زنان به

 

عیادت نامزدش می رفت و از درد

 

چشم مینالید. موعد عروسی فرا

 

رسید. زن نگران صورت خود بود که

 

آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر

 

او هم کور شده بود. مردم می گفتند

 

چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که

 

شوهرش نابینا باشد. بیست سال بعد

 

از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را

 

کنار گذاشت و چشمانش را گشود

 

همه تعجب کردند.مرد گفت:( من کاری

 

جز شرط عشق را به جا نیاوردم)

نوشته شده در جمعه 15 دی 1391برچسب:داستان, عشق,معنی عشق, عشق واقعی,ساعت 19:36 توسط آرزو| |

نگاهت کافی است تا در هوای آمدنت بمیرم تو همیشه دعوتی

راس ساعت دلتنگی.

اگر تنم کویره اگر نگاهم فقیره یه قلب پاک و ساده به عشق تو اسیره.

نامه ای از من اگر سویت نمی اید مرنج هر چه را که می نویسم اشک پاکش می کند.

گریه را به خنده بفروش که خراب خنده هاتم که هنوز مثل قدیما هواداره چشماتم

عزیزم فراغ یعنی دوری دوری یعنی دلتنگی دلتنگی یعنی تو تو یعنی همه دنیای من

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:متن,اس, عشق,زندگی,متن زیبا, عاشقانه,ساعت 17:7 توسط آرزو| |

Design By : Mihantheme